دسته بندی های آموزشی

آخرین نظرات کاربران

صادق
1404/09/28
«سلام و درود بر شما 🌸 خیلی سپاسگزاریم از لطفتون و انرژی قشنگی که برای ما گذاشتید ❤️🙏 خیلی خوشحالیم که آموزش براتون قابل‌ فهم و مفید بوده 😊 اگر دوست داشتید آموزش‌ های بیشتر از قلاب‌ بافی و هنرهای دستی ببینید، خوشحال می‌ شیم با ما همراه باشید 🌷🌺 مهرتون باعث دلگرمی ماست 💛✨»
معصومه فدائی
1404/09/28
سلام و درود ، وقتتون بخیر و خوشی بسیار زیبا و آموزش هم بسیار روون و قابل فهم بود دستتون درد نکنه زحمت کشیدید 🌺❤️🙏
صادق
1404/09/28
خیلی خوب گفتی! 😊 آموزش جا کلیدی قورباغه‌ای با قلاب خیلی دوست‌ داشتنیه، و واقعاً حق داری — اگر براش دم هم ببافن، خیلی کامل‌تر و بامزه‌تر میشه 🐸💚
صادق
1404/09/28
مرسی از محبت و انرژی زیبایت 🌷 خیلی خوشحالم که آموزش‌ها برات مفید و الهام‌بخش بوده ❤️ حتماً همچنان مدل‌ ها و طرح‌ های بیشتری قرار می‌ دهم — هم طرح‌ های جدید بافتنی، هم آموزش‌ های پیراهن زنانه، دامن‌ های کلوش و راسته، طرحدار و ساده 👗✨
مریم
1404/09/27
کاش دم هم براش می‌بافتید
سامانتا
1404/09/24
عالی وزیبا لطفا بازهم ادامه دهید و مدلها وطرحهای بیشتری آموزش دهید واگر برایتان امکانپذیر است طرز بافت انواع پیراهن و دامن زنانه کلوش و راسته و طرحدار یا ساده هم آموزش دهید بسیار راهگشا هستید و دعای نیک پشتتان
صادق
1404/09/21
«سلام دوست عزیز خیلی خوشحالیم که آموزش براتون مفید و راحت بوده، مرسی از انرژی خوبتون و محبت‌تون به رزبانو، اگر دوست داشتید آموزش‌ های بیشتری از خیاطی و دوخت وسایل کاربردی ببینید، حتماً از تمامی صفحات سایت دیدن بفرمایید. مهرتون باعث دلگرمی ماست»
طاهره
1404/09/19
عالی بود ممنون خیلی راحت و روان توضیح دادین خدا خیرتون بده ❤🙏
صادق
1404/09/17
سلام و عرض ادب هدف ما در سایت رزبانو ایجاد زمینه برای کسب درآمد در خانه می باشد خوشحالیم که در این راه موفق بوده ایم.
صادق
1404/09/17
سپاس فراوان از شما همراه رزبانو، و تشکر از دوست عزیز سازنده ویدئو آموزشی که اجازه انتشار رو به ما دادن تا شما عزیزان بتونید از این آموزش بهره کافی رو ببرید.
صادق
1404/09/17
خواهش می کنم دوست عزیز خوشحالیم که این مطلب از سایت رزبانو مورد پسند شما واقع شده.
مژگان کوتی عرب
1404/09/16
سلام و خسته نباشید خدمت هنرمند عزیز و گرامی.بابت آموزش های خوب و کاربردیتون ازتون تشکر میکنم و از خداوند برای شما و همه ی عزیزانی که هنرشون رو بی هیچ منتی به هموطنانشون ارائه میدن آرزوی سلامتی همیشگی و موفقیت روزافزون دارم. در پناه خداوند باشید.
فهیمه پوربابا
1404/09/16
خدا رحمتشون کنه خیلی خوب آموزش دادید ممنون
ز
1404/09/16
عالی بود ممنونم خیلی صدا و تصویر با کیفیت بود
صادق
1404/09/16
سلام دوست عزیز حتماً توضیح ساده‌ تر و روشن‌ تری درباره طرح وسط پلیور می‌ دم تا راحت بتونید ببافید. 🔹 طرح وسط پلیور چطور بافته می‌ شود؟ در جلوی پلیور، وسط کار یک نوار بافت پیچ قرار دارد. این نوار از سه قسمت تشکیل شده: ۶ دانه زیر – ۳ دانه رو – ۶ دانه زیر یعنی ترتیب دانه‌ ها این‌ طور است: ۶ تا زیر | ۳ تا رو | ۶ تا زیر دو تا پیچ در این قسمت وجود دارد: یک پیچ برای ۶ دانه اول یک پیچ برای ۶ دانه آخر و سه‌تا دونه‌ ی وسط (۳ رو) بین این دو پیچ قرار می‌ گیرند 🔹 روش بافت پیچ‌ ها برای بافت پیچ‌ های ۶تایی: هر ۸ تا ۱۰ رج یک‌بار پیچ را بیندازید پیچ‌ انداختن یعنی ۳ دانه اول را جلو یا پشت کار نگه دارید، ۳ دانه بعدی را ببافید، بعد برگردید و ۳ دانه نگه‌ داشته‌ شده را ببافید. (اگر تازه‌کار هستید بهتره پیچ را رو به یک طرف بندازید تا کار ساده‌تر باشد.) 🔹 نکته کم کردن دانه‌ ها در متن آموزش گفته شده: «در قسمت وسط… یک رج در میان از ۶ دانه یکی کم کنید تا به ۳ دانه برسد» این یعنی وقتی به قسمت یقه رسیدید، برای اینکه طرح وسط تیز و جمع‌ تر به یقه برسد، از هر سمت پیچ ۶تایی هر رج در میان یک دانه کم می‌ کنید. در نتیجه پیچ پهن به‌ تدریج تبدیل به ۳ دانه می‌ شود و فرم زیباتری در یقه ایجاد می‌ کند. 🔸 خلاصه خیلی ساده: وسط پلیور: ۶ زیر + ۳ رو + ۶ زیر پیچ‌ ها روی دوتا ۶تایی‌ ها اجرا می‌ شن بین پیچ‌ ها فقط ۳ تا رو بافته می‌ شود نزدیک یقه از دو طرف پیچ، دانه‌ ها را کم می‌ کنید تا باریک شود.
صادق
1404/09/16
سلام دوست عزیز سؤال‌ تون کاملاً به‌جا و مهمه، خوشحالم که پرسیدید تا موضوع براتون روشن بشه. در آموزش کلاه، عدد ۴۵ دونه فقط مخصوص بخش پیچ طنابی هست و به معنی تعداد کل دونه‌ های کلاه نیست. برای شروع بافت باید تعداد دونه‌ ها را بر اساس دور سر خودتان محاسبه کنید. ✔️ روش درست کار اینه: اول دور سر را اندازه بگیرید (مثلاً ۵۵ سانتی‌متر). نمونه بافت (گِیج) بگیرید؛ یعنی ۱۰ سانت ببافید و ببینید چند دانه در ۱۰ سانت جا می‌ شود. مثلا اگر در ۱۰ سانت = 20 دانه شد → یعنی هر ۱ سانت = 2 دانه حالا: تعداد دانه مورد نیاز برای دور سر = دور سر × تعداد دانه در هر سانت مثال: ۵۵ سانت × ۲ دانه = ۱۱۰ دانه حالا این ۱۱۰ دانه را باید طوری تقسیم کنید که بخش پیچ (۴۵ دونه) و بخش‌های ساده کنار آن به‌ درستی قرار بگیرند. یعنی: ۴۵ دونه مخصوص پیچ + بقیه دونه‌ ها برای بافت ساده اطراف پیچ ✔️ نکته مهم تعداد کل دونه‌ ها هرگز مساوی ۴۵ نیست. عدد ۴۵ فقط عرض خودِ پیچ است. اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگیم: نه! کسی که دور سرش ۵۵ هست، نباید ۱۰۰ دونه فقط بر اساس ۴۵ دونه پیچ سر بیندازه. اول باید کل دونه‌ها را با توجه به دور سر محاسبه کنید، بعد ۴۵ تا از آن برای پیچ در نظر گرفته می‌ شود.
صادق
1404/09/16
سلام دوست مهربانم از پیام پرمحبت و انرژی‌ بخش شما بی‌ نهایت سپاسگزارم. خوشحالم که آموزش‌ ها برای شما مفید بوده و توانستید قدم‌به‌قدم همراه با ویدئو به نتیجه‌ ی دلخواه برسید. هدف ما همیشه این بوده که حتی دوستان مبتدی هم بتوانند بدون سردرگمی یک بافت زیبا و تمیز تجربه کنند. خوشحالم که امکان دانلود ویدئو برای شما کاربردی بوده و همراه شما در مسیر یادگیری هستیم. برای شما سلامتی، شادی و بهترین‌ها را آرزو می‌کنم. در پناه خداوند مهربان باشید.
صادق
1404/09/16
سلام خواهش می کنم دوست عزیز و همراه همیشگی سایت رزبانو. خدا سازنده ویدئو رو هم بیامرزه که به ما اجازه دسترسی به کاربران رزبانو به این آموزش رو دادن.

هدف از گرفتن مراسم عروسی این است که زن و شوهر طی مراسمی مسرت بخش آغاز زندگی مشترکشان را به آشنایانشان اعلام کنند و آنها را در شادی این رویداد زیبا با خود همراه کنند. اما چه بسیارند عروس و دامادهایی که با مقدم شمردن افراطی دیگران، به این همراهان موقتی اجازه می دهند که فرصت چشیدن طعم شیرین این روزهای به یاد ماندنی را از آنها بگیرند!

اردیبهشت ماه بود. یک جمعه شب نیمه ابری با رگبارهایی که مدام قطع و وصل می شد. ما، یعنی من و مسعود، به همراه خانواده های هر دو طرف برای شام به پارک رفته بودیم. بعد از شام که زحمت آن را مادرهایمان کشیده بودند، پدر مسعود دوباره سر حرف تاریخ عروسی را باز کرد. پدر من هم در تأیید اینکه ما نباید بیشتر از این عقد باقی بمانیم پی حرف را گرفت و برادر کوچکم را فرستاد تا از ماشین تقویم را بیاورد. تقویم که آمد دوباره رایزنی ها شروع شد. مادر من خرداد را مناسب نمی دانست چون چند تا از فامیل هایمان قبلاً سفارش داده بودند که در این ماه چند تا عروسی دارند و آخر هفته خالی ندارند. از صحبت های مادر و خواهر مسعود هم فهمیدیم که تیر ماه هم فرصت خوبی برای عروسی گرفتن نیست چون فلان فامیل زایمان می کند، فلانی سفر است، آن یکی پسرش کنکور دارد نمی آید و … خلاصه بعد از کلی کش و قوس کاشف به عمل آمد که سه شنبه 5/5/95 شبی است که هیچ یک از فک و فامیل دو طرف برنامه ای ندارد. من و مسعود که دیگر از این بحث تکراری خسته شده بودیم و زورمان هم به خانواده هایمان نمی رسیدیم همین تاریخ را گرفتیم و چسبیدیم.

جهاز بُرون
از فردای آن روز بازار گردی های من و مادرم دوباره شروع شد. در این یک سال عقد، تقریباً همه جهیزیه ام را خریده بودیم ولی مادرم معتقد بود که هنوز چیزهایی کم است. هر روز به همین ترتیب می گذشت تا اینکه تیرماه به نیمه رسید. شنبه صبح بود که جهیزیه ام را به خانه خودمان بردیم. من بودم، مادرم، خاله ام و دخترش. تا شب قسمت زیادی از جهیزیه را چیدیم، بسیار مرتب و منظم.

موقع رفتن در خیابان یکی از فامیل هایمان را دیدیم و به خیال اینکه او هم از جهاز بُرون من خوشحال شده به او گفتیم که همسایه اش شده ایم. به یک ساعت نرسید که تماس ها و پیام های عمه و زن عمو و عمو زاده ها و عمه زاده ها و دایی زاده ها و این و آن شروع شد، که چرا برای مراسم جهاز بُرون ما را دعوت نکردید؟ هر چه که گفتیم مراسمی نبود جز عرق ریختن و جابجایی وسایل، افاقه نکرد و چند تایشان قهر کردند. مادرم هم برای اینکه وضع از این بدتر نشود به آنها زنگ زد و رسماً ازشان خواست تا فردا برای چیدن باقی وسایل بیایند.

در این گیر و دار مادر و خواهر و زن برادر مسعود هم برای اینکه از قافله عقب نمانند سر ظهر با یک جعبه شیرینی و مقداری میوه پیدایشان شد. گروه جدید طی یک تبانی ناگفته کلاً چیدمان گروه قبلی را زیر سوال بردند و با چیدن وسایل ریز و درشت از جمله گاز پیک نیک و سیخ های کباب و … روی میزها و گوشه و کنار خانه نوعی بی نظمی کسل کننده را ایجاد کردند، دلیلشان هم محکم بود «حالا که پدر و مادرت زحمت کشیده اند و خریده اند، چرا مردم نبینند؟»

https://up.rozbano.com/view/1814216/rozbano-107-1.jpg

با مقدم شمردن افراطی دیگران طعم شیرین این روزهای به یاد ماندنی را از خود نگیرید

آقا و خانم بازیگر
فقط یک هفته تا عروسی باقی مانده بود که فیلمبردار زنگ زد و یاد آوری کرد که فردا برای تهیه کلیپی که قرار است در مراسم عروسی مان برای خانم ها پخش بشود و بعد هم در فیلم عروسی مان بیاید به دفتر او برویم. صبح زود راه افتادیم و هنوز آفتاب در نیامده بود که به یک منطقه کوهستانی رسیدیم. فیلمبردار به ما گفت که چه باید بکنیم ولی من و مسعود که تا به حال بازیگری نکرده بودیم مدام خراب می کردیم. یک بار هم نزدیک بود من با مغز از کوه به پایین سقوط کنم که مسعود دستم را چسبید و خوشبختانه به خیر گذشت. بعد از پایان فیلمبرداری که غروب بود مثل دو تا جنازه به خانه هایمان برگشتیم.

شب عروسی
با اشک وارد سالن شدم. مهمان ها فکر کردند که من از همین اول گریه جدایی از پدر و مادر سر داده ام اما واقعیت این بود که آن لنزهای عسلی لعنتی چشمم را اذیت می کرد و بی اراده اشکم را جاری می کرد. تصمیم گرفتم که لنزها را در بیاورم ولی اطرافیان گفتند که رنگ چشمان خودت به رنگ و لعاب آرایشت نمی خورد و مردم متوجه این قضیه می شوند بنابراین بهتر است تحمل کنی. و این طور شد که من در شب عروسی ام به خاطر اشک هایم نه درست کسی را دیدم و نه جایی را!

پای تختی
فردا خیلی از مهمان ها دوباره دور هم جمع شدند و کادوهایشان را آوردند. البته باز هم من از این مراسم چیزی نفهمیدم چون آنقدر که حواس ها به گوینده ای که مقدار و نوع کادوها را اعلام می کرد و نویسنده ای که اقلام را در دفتری یادداشت می کرد بود، به من که چشم هایم به خاطر لنز دیشب مثل کاسه خون شده بود و درد داشت نبود!

خداحافظی
بعد از پای تختی همه شال و کلاه کردند که بیایند و خانه عروس و داماد را ببینند. آمدند و بعد از اینکه همه جا از جمله کشوهای فریزر و آفتابه لگن دستشویی را چک کردند ما را به خدا سپردند و بالأخره رفتند.

یک روز بعد
با زنگ تلفن از خواب پریدم. به ساعت نگاه کردم. باورم نمی شد که ساعت دوازده باشد. تلفن را برداشتم. مادرم بود که می گفت دم در فرودگاه هستند. آخر ما برای ماه عسل ساعت یک ظهر بلیط مشهد را رزرو کرده بودیم. مسعود را که طفلی هنوز بیهوش افتاده بود بیدار کردم. هر کداممان به سمتی می دویدیم. آن هم در میان اسباب اثاثیه ای که مدام به دست و پایمان گیر می کردند. آخر هم یکی از پیاله های سرویس آجیل خوری که به دستور یکی از همان جهاز چین ها روی عسلی کنار در اتاق خواب چیده شده بود افتاد و خرده شیشه هایش به پای مسعود فرو رفت.

به درمانگاه رفتیم و با چند بخیه برگشتیم. پرواز را از دست داده بودیم، حوصله کسی را هم نداشتیم. به همین خاطر به پدر و مادرهایمان گفتیم که چون می خواستیم شگفت زده شان کنیم با یک تور به ایرانگردی رفته ایم. چند روزی تلفن خانه را جواب نمی دادیم، روزها وسایل را مرتب می کردیم و شب ها چراغ خاموش رفت و آمد می کردیم تا مبادا آن آشنایمان ببیند. البته بد هم نشد، در این چند روز حسابی خوابیدیم!

منبع: تبیان

عروس ایرانی

تزئینات عقد و عروسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *